نوشته ای برای خوانده نشدن
به شدت نیازمند کسی هستم که با او حرف بزنم و از این مکالمه لذت ببرم ؟ آیا این امکان وجود داره ؟ آیا هیچ فریبی نیست ؟! .
وقتی این فرد برای کمالش نیاز به هیچ بودن داره ، من چگونه میتوانم او را بشناسم و امکان این مکالمه چقدر هست اگه کسی به من بگه که من او فردم ، آیا باید باورش کنم در حالی که من حتی نمیدونم اون فرد چه خصوصیتی داره که باعث میشه من نیاز به حرف زدن با او داشته باشم و اگر میدونم من به دنبال چه کسی هستم اصلا چرا به دنبالش میگردم خیلی ساده میتونم دیالوگهای او را بنویسم و با او حرف بزنم درست مثل حرف زدن هدایت با سایه اش . اما کمال ، در ندانستنه ، حتی نفهمیدن اینکه به کجا داری میری و اتتظار چه چیزی را میکشی ، شاید برای این کمال ، باید در انتظار گودو بمونم و روزها را به امید اومدنش به پایان برسونم .
اولین باری که در انتظار گودو را خواندم 20 سالم بود و تا نیمه های کتاب بیشتر نرسیدم .
احساس میکنم به نقطه ای از زندگی رسیدم که حتی نمیدونم خوشحالم یا غمگین و این ندانستن ، حتی آزارم نمیده فقط این سوال را برام ایجاد میکنه که آیا منم مثل میلیاردها نفر دیگه باید منتظر گودو باشم و با اومدن اون تمام سئوالهایی که دارم جواب داده میشه و من به خوشبختی میرسم ، موسیقی خوب بد زشت در حال پخش شدنه و من بی اعتنا در حال نوشتن .
از زمانی که زنگ موبایلمو این آهنگ گذاشتم در جواب تلفن ندادنهام ، یک آرامش خاص هست یک لذت دیوانه وار . و این جواب ندادن تبدیل یکی از فوق العاده ترین اتفاقهای روزم شده . برام عجیبه اگه کسی تا اینجا این نوشته را خونده باشه چون حتی برای سایه ام هم نمینویسم که حرفهایی باشه که فقط بتونم به او بزنم و کسی سایه ای ، شبیه سایه من داشته باشه که این حرفها براش جالب باشه من فقط دارم مینویسم چون در این لحظه از بین راههایی که میشه وقتمو هدر بدم ، نوشتن انتخاب شده حتی این نوشتن هم تصمیم من نبوده و ایده ء نوشتن توسط موریس بلانشو در ذهن من کاشته شده و حتی به خاطر خود موریس بلانشو نبوده که من در حال خوندن کتابش به ایده نوشتن برای هیچ برسم و قسمتی از این ایده به کافکا برمیگرده که بلانشو مثل من عاشقشه و کتابی در موردش نوشته واین کتابو من به این دلیل میخونم که تصمیمی در گذشته (خواندن دوباره ء هدایت) منو به اینجا رسونده آخه کدام آدم عاقلی برای درمان افسردگی شروع به خواندن هدایت میکنه !؟
تمام این چیزهایی که نوشتم فقط بر اساس تصادف شکل گرفته و دردهایی که مشترکه و هیچوقت پایان نمیگیره و فقط از روحی به روح دیگر انتقال پیدا میکنه و شما از روی تصادف برای خواندن این نوشته انتخاب شدید و شایدم در نیمه های راه به جای دیگری رفتید ؟
من برای خوانده نشدن مینویسم و همانطور انتظار دارم خوانده بشم ؟ این احمقانه نیست ؟
گاهی به این فکر میکنم ما چه تصمیمی را مستقل از همه چیز میگیریم و آیا حرفهایی که میزنیم همانگونه فهمیده میشه که
ما میگیم یا به گونه ای کاملا متفاوت