روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

shab 11

شب یازدهم

شاید عجیب باشه اما زن نقطه پایانشو دوست نداشت . نمیخواست به عنوان یک آدم خودخواه شناخته بشه پس

شروع کرد به مبارزه کردن , شروع کرد به حرف زدن . برام از خودخواهیهای مرد گفت , از روزهایی که بیخبر میرفت

و بیخبر میومد . زن خودخواه نبود , اما خودخواهی را از مرد یاد گرفته بود . زن مدتها , انتظار لحظه ء جدایی را کشیده بود

به این نتیجه رسیده بود که مرد , فقط شجاعت پایان دادن رابطه را نداره و با وجودی که مرد را دوست داشت , دیگه حاضر نبود

رابطه ای را ادامه بده که در اون داشت کوچک و کوچکتر میشد , میترسید از نامرئی شدن تو زندگی .

موبایلش را برداشت و یکبار دیگه پیام مرد را خوند .

به خودخواه شدن خودش فکر کرد , به خودخواهیهای مرد , به قسمتهایی از خودش , نقاشیهاش که با عشق به مرد داده بود و مرد

هیچوقت ارزششونو نفهمیده بود . دیگه دوست نداشت رابطه ای را ادامه بده که آدمهاش به سمت خود خواهی برند , پس شروع کرد

به نوشتن .

عزیزم , خوشحالم از اینکه سالمی . برای مدتی دارم میرم سفر , شاید موبایلمو خاموش کنم . میدونی احساس میکنم خودمو گم کردم

میترسم  لحظه ای برسه و  منی که در وجودم هست را دیگه نشناسم , شاید هیچوقت نفهمی چرا رفتم اما یک مدته به آینده ای که برای خودمون تصویر میکردم فکر میکنم , دیگه اون تصویر داره محو میشه . خدا حافظ عزیزم

زن موبایلشو به خواهرش داد و بهش گفت اونو بفرسته و موبایل خاموش کنه .

شقایق پیغامو خوند , نگاهی به زن کرد و کاری که زن ازش خواسته بود را انجام داد .

زن سرش را روی پاهای شقایق گذاشت و خودش را در مهربانی خواهرش رها کرد و دوباره سکوت به اتاق بازگشت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد