روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

.......

.............................

احساس میکنم 40 ساله هستم ، نه در اوایل 50 سالگی هستم ، به اشتباهات گذشته نگاه میکنم ، به کسانی که دوست

دارم به کسانی که دوست داشتم ، احساس میکنم که از 50 سالگی گذشته ام، آیا کسانی که مرا دوست داشته اند مرا

میبخشند .

مدتهاست در جایی خلوت به دور از همه کس به گناهانم فکر میکنم ، به تمام بدیهایی که کرده ام .

نمیدونم چگونه از 50 سالگی گذشتم و چگونه ایامی گذاشت را به یاد نمی آورم . هر چه فکر می کنم ، نمیدانم چه گناههایی

مرتکب شده ام ، باید دلیلی برای ، به یاد نداشتنش داشته باشم .

میدانم گناهانم به حدی بزرگ بوده که نمیتوانستم در چشم کسی نگاه کنم و به دورترین نقطه ء دنیا آمده ام ، جایی که هیچکس

نیست ، فقط من هستم و دریا .

دیگر به 60 سالگی رسیده ام و سالهاست ، کسانی را که دوست داشته ام را ندیده ام ، آنها نمیدانند چرا من فرار کردم .

هیچکس از جایی که هستم خبر ندارد . در سکوت دریا ، صداها میپیچد .

آگر ننویسم با خودم حرف میزنم ، گاهی موقع حرف زدن ، صدایم را گم میکنم ، نمی دانم به کجا باید پناه ببرم .

از دوردست ، من پیرکرد تنهایی هستم ، که روی صندلی چوبیش به دریا خیره شده .

باید به کجا پناه ببرم ، دیگر نمیتوانم به پیش کسانی بازگردم که دوست داشته ام . کسی مشتاق دیدن پیرمردی

که سنش ، از 70 هم گذشته نیست .

بر روی صندلی ام به انتظار مینشینم تا شاید دریا مرا با خودش ببرد .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد