باور اینکه پایان دنیا را با چشمانت میبینی زیباست حتی اگه حقیقت نداشته باشه چون باعث میشه کارهایی را که زمان انجامش همیشه بعدهاست را انجام بدی مثل نوشتن .
من همیشه باور داشتم که یک روز یک رمان مینویسم و آخر دنیا فرصت خوبی برای نوشتن یک رمان .
چون یک هفته زمان کوتاهیست برای نوشتن یک رمان , پس مجبورم رمانی که قبلا نوشته شده را دوباره بنویسم .
شاید این کار احمقانه باشه اما لذتبخشه چون تو در جایی زندگی میکنی که کتابها خوانده نمیشود و مهم نیست که کلماتت تکراری باشند
هدف من از دوباره نویسی این داستانها یادگرفتنه و تنها کاری که شاید انجام بدم ایرانی کردن داستانهاست
...........................پیش از ازدواج....................................
روز پنجشنبه هفته گذاشته مراسم نامزدی دوشیزه شیرین حکمت در خانه پدر بزرگوارش با آقای کریمی برگزارشد.
این مراسم به بهترین وجه ممکن برگزار شد , هیچکدام از سیبهایی که در مهمانی بود کرمو نبود شام همه را راضی نگهداشت و کیک به همه رسید به هر حال در این وضعیت اقتصادی برگزاری آبرومندانه مراسم کار بزرگیست .
یکی از دختران ترشیده که دوست صمیمی شیرین خانم بود بیش از همه شادی میکرد و خود را شاد نشان میداد , هنوز هم کسی دلیل این شادی را نفهمیده به هرحال یک مراسم عروسی بهترین فرصت برای دیده شدن است.
پسر عموی شیرین خانم آقا بهرام نیز که کلا در زندگی کاری انجام نداده بود دائم به زانوهای خود میزد و میگفت : امات من دوسش داشتم باید با من ازدواج میکرد.
شیرین خانم عروس محترم که تاکنون کسی کوچکترین نشانه ذوقی از او ندیده است چهره ای بسیار معمولی داشت بینی ای شبیه پدرش و چانه ای شبیه مادرش با چشمانی شبیه گربه و قدی متوسط و اندامی معمولی . شیرین خانم به کلاسهای خیاطی , زبان میرفت , دیپلمش را چند سال پیش گرفته بود در کارهای آشپزی به مادرش کمک میکرد و احتمالا مهمترین اتفاق زندگیش ازدواج بود
او در دنیا عاشق مردان خوش اندام بود و بسیار اسم امیر را دوست داشت و همیشه رویای ازدواج با مردی خوش اندام امیر راداشت اما اسم آقای کریمی محمد بود با قدی متوسط و مویی مجعد , صورت صاف و بی حالتش بیانگر هیچ چیز نبود و شخص خاصی هم در اداره ای که در آن کار میکرد نبود . بیشتر حقوقش صرف خرید سیگار میشد و همیشه لباسهایش بوی سیگار میداد . خودش را همیشه محبوب زنها میدانست و در جمع بسیار بلند حرف میزد و آب دهانش در حین حرف زدن روی صورت مخاطبش میپاشید . همه آدمهای دنیا را احمق میدانست , سیگار کشیدن را نشانه ای از روشن فکر بودن میدانست . محال بود با دختری برخورد کند و به او بگوید شما چقدر سطحی هستید کاش کمی از کتابهایی را که من خواندم را میخواندید . در کافه مینشست و قهوه ای شیرین مینوشید و اگر در جمع دختران بود از تناسخ حرف میزد , در این لحظات به راستی عاشق خودش میشد .
صبح روز بعد از مراسم عروس خوشبخت ما همین که چشم باز کرد , مادرش را بالای بسترش دید .
مادر شروع به خطابه ای کرد که سالها در خیال آنرا تکرار کرده بود .
وای امروز چقدر سرم درد میکنه باز هم بابات دیشب یک شوخی احمقانه کرد . این مردها هیچوقت بزرگ نمیشند همیشه
مثل بچه ها میمونند , تو هیچوقت نمیتونی به حرفهاشون اعتماد کنی اگه من نبودم تا حالا بابات همه پولهاشو از دست داده بود و
دیگه ما نمیتونستیم همچین جهیزه ای را برات تهیه کنیم دیدی اقوام دوماد چشماشون گرد شده بود از دیدن جهیزیه ات .
شوهرت معلومه آدم احمقیه راستی چرا دیشب اینقدر خوشحال بودی من اگه جای تو بودم از غصه میمردم .
هر که میدیدت میگفت : حتما از رفتن از پیش پدر و مادرت خیلی خوشحالی ! حتما همینه وگرنه فکر نکنم عاشقش شدی
آره عاشقش شدی ؟
نه مادر جان ازش خوشم نمیاد خیلی متکبر و مغروره .
باید رامش کنی ..... چی گفتی ؟ نه از این خبرا نیست سر یک ماه دعواتون میشه . میدونی دخترها عاشق شوهر کردن اند
وگرنه این کار اصلا عاقلانه نیست من میدونم تجربش کردم , مردها همه احمقند هیچوقت حرفهای شوهرتو گوش نده زیاد بهش
احترام نذار پررو میشه . هروقت کاری خواستی انجام بدی بیا با من مشورت کن مبادا حرف شوهرتو گوش کنی , مردها فقط
سود خودشون را در نظر میگیرند برای پدرتم زیاد تره خرد نکن یک دفعه ازش نخوای بیاد پیشت اون یک مفتخوره مثل شوهرت
میاد همه سیگارهای شوهرت را میکشه بعد با هم دعواتون میشه انگار بابات داره صدات میزنه , برو ببین چی میگه , از حرفهایی هم که بهت گفتم چیزی بهش نگو وگرنه از زخم زبانش در امان نمیمونی.
شیرین خانم از حضور مادر عزیزش مرخص شد و پیش پدر رفت . پدرش هنوز از رختخواب بیرون نیومده بود و رو تخت نشسته بود. همین که از در وارد شد پدرش گفت : دختر عزیزم چقدر خوشحالم که داری با مرد باشخصیتی مثل آقای کریمی ازدواج میکنی
باهش ازدواج کن و بچه دار شو من خیلی دوست دارم نوه هامو ببینم . ازدواجو زاد و ولد مقدسترین کار زندگیه . شوهر خوبی گیرت اومده کارمند دولته و کارمندهای دولت آدمهای شریفیند . دخترم خیلی خوشحالم مبینی دارم اشک میریزم , این نصیحت منو گوش کن هیچوقت پدر و مادرتو فراموش نکن . هیچوقت شوهر به خوبی پدر و مادر نمیشه , شوهرت تو را فقط به خاطرزیبایی بدنت دوست داره ولی ما با همه وجود دوست داریم . فکر نکنی که شوهرت به خاطر مهربونیت یا اخلاق خوبت یا احساساتت داره باهت ازدواج میکنه , فقط به خاطر جهاز زیادیه که ما برات تهیه کردیم . آقای کریمی آدم خوبیه ولی فقط بخاطر پول پدرته که داره باهت ازدواج میکنه , بهش احترام بذار ولی نه بیشتر از پدرت . او خودشو بهت میچسپونه ولی هیچوقت دوست واقعیت نمیشه دوست واقعیت والدین تو هستند زمانایی پیش میاد که او ... ولش کن بهتره حرفشو نزنم به حرف مادرت گوش کن ولی با احتیاط
مادرت قلب مهربونی داره ولی خیلی دورو ,دروغگو وسبکسره . زن عفیفیه ولی ... بگذریم ! او بلد نیست مثل پدرت که همه هستی ات را از او داری راهنماییت کن , هیچوقت به خونه ات راهش نده , همه مردا از مادر زنشون متنفرند , پدرت در همه حال و همه زمان مهم تر از همه است ؛ فقط حرفهای اونو گوش بده . انگار نامزدتم اومد برو ازش پذیرایی کن تا من لباس بپوشم.
شیرین خانم به استقبال آقای کریمی رفت و با اون که از روی مبل بلند شده بود دست داد و کنارش نشست .
حالتان خوبه دیشب خوب خوابیدید وای من که اصلا نتونستم بخوابم , یکی از کتابهای فلوبرو از تو کتابخونه ام برداشتم و شروع
کردم به خواندن میدونید که من کتابخونه خیلی بزرگی دارم . تا حالا از فلوبر کتاب خوندید فوق العاده مینویسه باید حتما کتاب مادام بواری را بخونید البته فکر کنم برای شما مشکل باشه کاش میتونستید درکش کنید من با خوندنش حسایی را احساس میکنم که شما هیچوقت تجربه نکردید , با فکر کردن به کلماتشم احساساتی میشم , اجازه بدید ببوسمتون.
آقای کریمی خم میشه و لبهای زیرین شیرین خانم را میبوسه و ادامه میده راستی پدر و مادرتان کجا هستند ؟
میدونیی ازشون دلخورم پدرتون بهم گفته بودند رییس یک قسمت از ادارشونند اما حالا فهمیدم که یک کارمند جزء بیشتر نیستند
امیدوارم از دستم ناراحت نشید ولی احساس میکنم اونها فریبم دادند . قرار بود برای شروع زندگی زیبامون 5 میلیون تومان کمکمون
کنند ولی الان از مادرتون شنیدم که قرار فقط 2 میلیون تومان بدند واقعا این کارشون ناراحتم کرد.
راستی من سیگارمو در خونه جا گذاشتم میشه یک سیگار برام بیارید ؟
عروس خانم از در بیرون رفت
تا اینجای قضیه مربوط به پیش از ازدواج این زوج خوشبخت بود و هیچکس جز پیغمبرها نمیتونند اتفاقات بعد از ازدواجشون را پیش بینی کنند !