نمیدانم از چه زمانی بودنش قسمتی از بودن من شد شاید او از آغاز میدانست که وقتی زمان موعود برسد درون من نوشته میشود و وقتی مرا دید میدانست من همانکسی هستم که او را خواهم نوشت و او کسیست که مرا دوباره مینویسد کلمات اولین چیزی بودند که ما را به هم پیوند دادند کلماتی که قبلا نوشته شده بودند و ما فقط آنها را دوباره مینوشتیم و خطوط نوشته شده را زندگی میکردیم نمیدانم چه زمانی او باور کرد که من عاشقش هستم آیا عشق برای او فقط یک کلمه بود یا معنایی بود که مرا با آن میشناخت نمیدانم چرا گفتن دوستت دارم به کسی که دوست داری اینقدر سخت است که مجبوری برای بیانش از نشانه هایی استفاده کنی که فقط یک معنا ندارند و در هر بار خوانده شدن معنای تازه ای پیدا میکنند و در هرگاه معنای واقعیش آشکار شود خود را پشت کلمه ای دیگر پنهان میکند تا جایی که کسی که دوستش داری آن کلمات را توهمات ذهن خود میخواند و آنها را باور نمیکند نمیدانم آیا تو هیچوقت عشقم را باور خواهی کرد . ..