روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

روز از نو

امروز آغاز بقیه روزهای زندگی من است

روزهای من

شروع یک زندگی جدید همیشه با یک نگاه تازه است همراه با فراموش کردن زندگی گذشته خالی شدن و دوباره پر شدن

شروع زندگی جدید یعنی تو گذشته ای نداشتی و همه چیز تازه است تو هیچ عادت بد یا خوبی نداری

این شروع جدید برای من شاید تازه باشه شایدم نه شاید این زندگی چند روز بیشتر ادامه نداشته باشه و من دوباره بمیرم اما این زندگی جدیدم بی خاطره است و موازی با زندگی گذشتم ادامه پیدا میکنه در این زندگی جدیدم دوباره کتابها پیدا میشند و قسمتی از این کتابها در اینجا یادداشت میشند شاید چیزهایی که برای من جدید مهمه برای من قدیمی مهم نبوده من جدیدم خودش آزادانه به دنیا اومده بدون هیچ اجباری پس نمیتونه از هیچ چیز شکایتی داشته باشه فردا با نوشتن قسمتی از بلانشو هست یا فروید یا کسی دیگه آغاز میشه البته شاید در این زندگی دوباره من زمان متفاوت از زندگی قدیمم باشه

روزدوم

از دیروز فقط 50 دقیقه گذشته اما برای فهمیدن دنیای جدیدم وقت کمی دارم هنوز نمیخوام قسمتی از کتابی که میخونم اینجا بذارم چون هنوز کتابی نخوندم اما دوباره خونی کتاب یادداشتهای کافکا وسوسم میکنه الان به این نتیجه رسیدم توی دنیای جدیدمم هنوز وسوسه ها وجود دارند 

روز سوم

الان هفته هاست که از روز  دوم میگذره و هنوز من وبلاگ شروع تازه را درست نکردم نمیدونم چه چیز تو اعماق وجودم مانع

منه برای نوشتن میدونید نوشتن یک سمه که کافیه یکبار به بدنت تزریق بشه مهم نیست چند وقت ازش دور بمونی اما همیشه به سمتش دوباره برمیگردی حتی اگه از یاد برده باشی که چگونه میتونی بنویسی واصلا چرا باید بنویسی ننوشتن مثل یک خلاء میمونه برای نویسنده که باید با نوشتن پرش کنی گاهی فکر میکنی برای نوشتن به یک قلم و کاغذ نیاز داری و احساس میکنی دکمه های کیبرد لپ تاپ جلو خلاقیت تو را میگیرند اما باید بدونی که به تنها چیزی که نیاز داری میل به نوشتن

برای کسی که نوشتن در خونش جاریه کلمات خودبخود ظاهر میشند و وسیلهء نوشتن مهم نیست فقط کافیه با تمام وجودت بخوای که دوباره بنویسی همه چیز بطور غیر قابل باوری کنار هم قرار میگیره و جملاتی که مینویسی تو را شگفت زده میکنه ....

روز چهارم
الان چند دقیقه ای هست که از روز سوم میگذره هر کسی تا اینجا همراه بود میدونه که تعریف من از زمان با بقیه فرق میکنه

من به دنبال هستیت زمان میگردم به دنبال چیزی که به زمان معنا میده . باز هم به زمان برمیگردم اما دلیل شروع روز چهارم .....

احساس میکنم قسمتی از من که برام فهمیدنش مهمه تو روزهای قبل بیان نشده باقی مونده برام مهم نیست که الان ساعت 5 صبحه من نیاز دارم زندگی خودم را از ابهام خالی کنم و دلیل خلائی را که درونش به سر میبرم را درک کنم بفهمم هستهء شکل دهندهء زندگی من چیه بفهمم چرا چندسال هست که فیلمی نساختم بفهمم چرا اون عزمی که برای نوشتن را داشتم از دست دادم آیا دلیل ننوشتنم

تجربهء کمم در زندگیه آیا نباید به این فکر کنم که هیچوقت تجربهء ما کافی نیست ...

شاید اما میدونم حتی با این تجربه ء محدودم با این دانش ناقصم قسمتی از حقیقتو خودمو میتونم کشف کنم تا شروع نکنم به شکست خوردن نمیتونم بفهمم که در کجای این دنیا هستم و کدام قسمت از دنیای من خالیه تا شروع به پر کردنش کنم

بیشترین چیزی که ذهنمو در حال حاضر اسیر خودش کرده یک فیلمنامهء ناتمامه که برای شروع زندگی تازم باید اون تموم بشه خوب یا بد باید کامل نوشته بشه تا کاملا" ننوشته نشه نمیتونه بازنویسی بشه  

روزپنجم

باورم نمیشه بین امروز و دیروزم 2 ماه فاصله افتاد اما احساس میکنم راهم درست بوده گرچه احساس میکنم نمیتونم مسیرمو بیان کنم ولی نیازی منو به نوشتن این مسیر وادار میکنه گاهی با خودم فکر میکنم چه چیز را باید روی سنگ بنویسم تا برای همیشه بمونه  و چه چیز را رو باید روی شنها بنویسم تا با وزش بادی فراموش بشه

گاهی چند خط برای یک روز کافیه نیاز دارم به افکارم نظم بدم و دوباره به نوشتن برگردم  

نظرات 1 + ارسال نظر
fateme یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ

salam.khoshhalam az baate hese daronet ke tonest in faseleye zamanio maena bede.na faghat chon sabt shod in neveshteha,bekhatere on hesi ke tonesti bidaresh koni

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد